قتل همسر نجفی یادآور ماجرای پرونده اتهام جلال الدین فارسی به قتل یک روستایی است.
به گزارش پایگاه خبری، تحلیلی باز انتخابات نوشت: برخی رسانهها از قتل میترا استاد به عنوان مهمترین پرونده قتل مرتبط به سیاسیون یاد کردهاند اما شاید بتوان از ماجرای شکار کبکدری که مسیر زندگی کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری ایران را تغییر داد به عنوان یک نمونه منحصر به فرد یاد کرد. وقتی روزنامهها در مهر ۱۳۷۱ تیتر زدند «جلالالدین فارسی نامزد اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری مرتکب قتل شد» بسیاری شگفتزده شدند.
در آن سالها اخبار با سرعت بسیار اندکی منتشر میشد. کسی گوشی همراه نداشت تا تصویری ضبط کند و خبرها به صورت قطرهچکانی به مردم میرسید اما بسیاری از مردم جلالالدین فارسی را میشناختند؛ مردی که روزی قرار بود رئیس جمهور شود حالا در تب و تاب شکار کبک، مرتکب قتل شده بود.
جلالالدین فارسی که بود؟
جلالالدین فارسی متولد سال ۱۳۱۲ دبیر مدرسه کمال به مدیریت دکتر یدالله سحابی (دبیران دیگر: رجایی و کیومرث صابری) بود و اواخر دهه ۴۰ راهی لبنان و فلسطین شد و بعد از پیروزی انقلاب همراه یاسر عرفات به ایران بازگشت. او در تابستان ۱۳۵۸ و در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی (مجلس بررسی نهایی پیشنویس قانون اساسی) به عنوان نمایندۀ استان خراسان به این مجلس راه یافت و بعدتر کاندیدای حزب جمهوری اسلامی در انتخابات ریاست جمهوری و در رقابت با ابوالحسن بنی صدر بود اما شیخ علی تهرانی فاش کرد پدرش افغانستانی است و چون در قانون اساسی آمده «ایرانی الاصل» پدرش هم باید ایرانی باشد و به رغم تلاش هاشمی رفسنجانی برای اخذ تاییدیه از امام، ناچار به کنارهگیری شد. چند سال بعد نماینده دوره دوم مجلس شورایاسلامی شد و در سال ۱۳۶۵ بر سر قضیه مک فارلین و در قالب سؤال ۸ نماینده مورد عتاب و خطاب امام قرار گرفت.
در کارنامه او البته به حکم امام برای عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی اولیه در کنار دکتر سروش، دکتر باهنر و حسن حبیبی هم باید اشاره کرد. او نویسنده بیش از بیست جلد کتاب از جمله «درسهایی درباره مارکسیسم» و «انقلاب تکاملی اسلام» هم بوده است.
رسول جعفریان روحانی و پژوهشگر دربارهاش مینویسد: فارسی از چهرههای باقیمانده دورانی است که شمار اندکی از آنها برجای مانده است. مردی که روی شریعتی و نهضت آزادی و مجاهدین اولیه تأثیر گذاشت. با امام همراهی فکری و سیاسی داشت، علیه مارکسیسم مبارزات فکری گسترده کرد، در فلسطین و همراهی با الفتح سوابق طولانی داشت، در همراهی با نهضت اسلامی جدی بود، در قانون اساسی ... و اصولاً تمام ارزش ایشان، با تأکید مجدد، همین است که اهل تفکر بوده و هست. ما به خاطر تفکر، باید به این افراد متفکر احترام بگذاریم.
همه چیز از شکار شروع شد
شکوه یوسفی، گزارشگر روزنامه یاسنو ۸ خرداد ۱۳۸۲ ماجرا را اینطور روایت میکند: بهمن رضاخانی برادر محمدرضا رضاخانی (مقتول) جریان قتل برادر خود را چنین تعریف میکند: «حدود ساعت ۹ صبح، صدای شلیک تیر به همراه شیون بچهها به گوش رسید. من و برادرزادههایم به طرف بالایدره حرکت کردیم و دیدیم که علیرضا (پسر بهمن رضاخانی) و مهدی (کارگر یازده ساله مزرعه) به طرف پایین میدوند و فریاد میزنند: «عمو را کشتند».
در بین راه علیرضا گفت که ضارب، یک شکارچی بود که ریش جوگندمی و عینک داشت و به طرف ده فرار کرد. وقتی به محل واقعه رسیدیم، حاجی به پشت روی زمین افتاده بود و پاهایش به طرف شرق و سرش به طرف غرب قرار داشت. همسرم (فاطمه ذوقی) همانطور که گریه میکرد، ژاکتش را به سمت چپ بدن حاجی فشار میداد تا شاید از خونریزی جلوگیری کند. به کمک همراهان حاجی را در صندلی عقب اتومبیلم قرار دادیم و به همراه برادرزادهام به سوی ده حرکت کردیم. البته علیرضا نیز از ناحیهی دست چپ و شکم آسیب دیده بود و ترکش تیر دوم (ضارب سه تیر شلیک کرده بود) به دست وی اصابت کرده بود که طبق گواهی پزشکی قانونی با عمل جراحی، ترکشها از دست وی خارج شد».
برادر مقتول در فاصلهی یک کیلومتری از محل حادثه، اتومبیل رنویی را میبیند که در منطقه پارک شده. بهمن رضاخانی صاحب ماشین را با قاتل اشتباه میگیرد و به او حمله میکند. مرد مذکور فریاد میزند: «من نبودم، من را نزن». اما در همین هنگام، شکارچی دیگری فریادزنان توجه بهمن رضاخانی را جلب کرده و میگوید: «ضارب در حال فرار است. او را بگیرید تا پنهان نشود.»
بهمن رضاخانی سوار ماشین شده و به سراغ مردی که در حال فرار بود، میرود و به او میگوید: «چرا میزنی و فرار میکنی؟» ضارب در جواب وی میگوید: «او به من فحش داد و من هم او را زدم!» برادر مقتول، ضارب را با زور به داخل اتومبیل مینشاند. وی در بین راه نام ضارب را میپرسد و ضارب میگوید: «جلالالدین فارسی».
سپس بهمن رضاخانی به اتفاق ضارب، محمدرضا رضاخانی را به بهداری میرسانند. پزشک پس از معاینه اعلام میکند که محمدرضا رضاخانی دارفانی را وداع گفته است.
محمدرضا رضاخانی ضامن کبک؟
رضاخانی متولد ۱۳۲۱ در قریهی ابنیهی طالقان بود. مهندس بهداشت، بازنشسته وزارت بهداری و دفتردار یکی از دفترخانههای اسناد رسمی در تهران. از او به عنوان مترجم کتاب «امپریالیسم ژاپن» نوشته فرد هالیدی هم یاد میشود. پیکر او در طالقان به خاک سپرده شد و گفته میشود روی سنگ قبرش عنوان «ضامن کبک» قید شده است.
روال پرونده
پروندهی جلالالدین فارسی پس از تکمیل تحقیقات جانشین بازپرس طالقان به کرج ارسال و کیفرخواست تنظیم و صادر میشود و شعبه یک دادگاه کیفری کرج، تاریخ رسیدگی را برای ساعت ۹ صبح روز سه شنبه ۱۳۷۱/۱۲/۱ تعیین میکند.
اما روز سه شنبه اول اسفندماه ۱۳۷۱ که روز جلسه دادگاه تعیین شده بود، خانواده مقتول با مراجعه به دادگستری کرج مطلع میشوند که دادستان کل کشور با استناد به مواد ۲۰۵ و ۲۰۶ و ۲۰۷، احالهی پرونده را تقاضا کرده و با تایید دیوان عالی کشور، پرونده از کرج به تهران احاله و به شعبهی ۱۴۵ کیفری یک تهران ارجاع شده است.
شکوه یوسفی مینویسد در این بین جلالالدین فارسی در روز ۷۱/۱۲/۲۷ با قید وثیقهی هشت میلیون تومانی از زندان آزاد میشود. اولین جلسهی محاکمه جلالالدین فارسی متهم به قتل محمدرضا رضاخانی به ریاست قاضی شعبهی ۱۴۵ کیفری یک تهران در تاریخ ۱۳۷۲/۳/۵ تشکیل شد.
ساعت ۸ صبح آن روز جلوی در ورودی کاخ دادگستری مملو از جمعیت بود. جمعیتی که بیصبرانه منتظر اجرای عدالت بودند. ساعت ۹ صبح در تالار جنایی کاخ دادگستری به روی تماشاچیان باز شد. خبرنگاران در سمت راست سالن، در جایگاه خبرنگاران جایگاه متهم نیز قرار داشت و در سمت چپ خانواده مقتول قرار گرفته بودند. دادگاه کاملاً پر بود به طوری که تمامی صندلیها اشغال و گروهی هم ایستاده بودند. در ردیف جلو، همسر، دختر ۱۸ ساله و پسر بیست ماهه مقتول با چهره بهتزده مردم را نگاه میکردند. در ساعت ۹/۲۰ دقیقه، متهم با چهرهای آرام وارد سالن شد و خانوادهی مقتول با ورود وی فریاد القصاص، القصاص را سر دادند.
بعد از آرامشدن فضای دادگاه جلسه آغاز شد. ابتدا قاضی از نمایندهی دادستان، حمید محمدی خواست تا کیفرخواست را قرائت کند. در کیفرخواست جریان قتل و درگیری قاتل و مقتول با توجه به سخنان شاهدان تنظیم شده بود.
به نقل از علیرضا رضاخانی نوشته شده بود: «من و عمویم و مادرم ایستاده بودیم و مشغول بار کردن گونی کود بودیم که قاتل از جاده مزرعه وارد شد و بدون سلام به طرف آب رفت و عمویم به شوخی به او گفت: مگر این کبکها جای شما را تنگ کردهاند که آنها را میکشید و قاتل گفت: به تو مربوط نیست پدر (…) مادر (…). عمویم با شنیدن این حرف به سمت بیل رفت و ناگهان آن فرد دو تیر به سمت پای او شلیک کرد. عمویم تا بیل را برداشت تیر سوم را نیز شلیک کرد که به شکم عمویم اصابت کرد. سپس قاتل به سمت جاده فرار کرد.»
مهدی سردشتی ۱۱ ساله نیز در تایید سخنان علیرضا شهادت داد. جلالالدین فارسی در شرح واقعه که جانشین بازپرس همان روز قتل از وی سوال کرده بود، پاسخ داده بود: «ساعت حدود ۹ صبح بود که در غرب روستا مشغول راهپیمایی بودم. در مسیر راه تعدادی شکارچی مشغول شکار بودند. در کنار راه یک زن و مرد و بچه نیز بودند. به محض اینکه به کنارشان رسیدم، مرد بدون هیچ مقدمهای با بیل به بنده حمله کرد و دشنام داد. من در حالی که فرار میکردم، دو تیر به روی خاک شلیک کردم. ولی وی به سمت من آمد و با ضربهی بیل به صورتم زد که عینکم دو تکه شد و خون از دماغم فواره زد و ظاهراً تیر دیگری از تفنگم که به خاک افتاده بود، در رفته بود».
این در حالی است که جانشین بازپرس از مهدی و آقای پرویز فیروزی سوال کرده بود که آیا زمانی که قاتل، قتل را مرتکب شد و در حال فرار بود از بینی او خون میآمد و آنها در پاسخ گفته بودند که بینی قاتل خونی نبوده است. در ضمن پزشک قانونی کرج در تاریخ ۷۱/۷/۵ از آقای جلالالدین فارسی معاینه به عمل آورد و اعلام داشت: «هیچ گونه آثار ظاهری ضرب و جرح وجود ندارد و در معاینهای که با دستگاه از بینی نامبرده به عمل آمد، سوراخ بینی سمت راست سه لخته کوچک مشهود بود که لازم به ذکر است خونریزی از بینی بدون علائم ظاهری ضرب و جرح میتواند به علتهای مختلف مانند اختلال رگهای مویینه، دستکاری بینی، افزایش ناگهانی و شدید فشار خون و اصابت ضربهی خفیف ایجاد گردد و اصابت جسم سختی مانند دستهی بیل نمیتواند عامل این نوع خونریزی باشد».
جلسات محاکمهی جلال الدین فارسی روزهای بعد ادامه یافت تا اینکه شعبهی ۱۴۵ کیقری یک تهران رای خود را مبنی بر تبرئهی جلالالدین فارسی از قتل عمد اعلام و وی را محکوم به قتل شبه عمد و دیه محکوم کرد.
در این رای آمده بود: «جلالالدین فارسی فرزند محمدعلی از قتل عمدی موجب قصاص با استناد به بند ج مادهی ۲۹۵ قانون مجازات اسلامی مبرا است و با لحاظ مادهی ۲۹۷ و تبصرهی ذیل آن و بند الف مادهی ۳۰۲ و ۳۰۴ قانون مجازات اسلامی، وی به تأدیه یکی از انواع دیات کامل به ورثه مرحوم آقای محمدرضا رضاخانی از زمان حادثه و همچنین در مورد ایراد صدمهی بدنی غیرعمدی نسبت به آقای علیرضا رضاخانی، آقای فارسی را به تأدیه ی ۲۲ درصد نصف دیهی کامل (بیست و دو صدم از یک دوم) محکوم کرد.»
این رای با اعتراض حمید محمدی نمایندهی دادستان و زینالعابدین زاخری وکیل اولیای دم مواجه شد و ... پس از محاکمهای طولانی سرانجام قاضی رای خود را مبنی بر خطئی محض بودن نوع قتل با قسم متهم تایید کرد و فارسی را به پرداخت یک فقره دیهی مرد مسلمان محکوم کرد. سرانجام پس از چهار سال، این پروندهی پر فراز و نشیب قضایی بسته شد.
البته خانواده رضاخانی از حکم صادره خشنود نبودند و پس از قتل معمر قذافی، در روزنامه اطلاعات مورخه دوم آبان ۱۳۹۰ پیام تسلیت کنایهآمیزی در صفحه آگهیهای تسلیت این روزنامه خطاب به جلالالدین فارسی منتشر شد که نشاندهنده این امر است:
«جناب استاد جلال الدین فارسی
فقدان دوست گرامی و محرم و مورد افتخارتان را به شما تسلیت میگویم.
بهمن رضاخانی»
این بخشی از داستان زندگی مردی است که یکی از سیاستمداران بهنام ایران بود. کسی که از سوی شورای مرکزی حزب جمهوریاسلامی ایران به عنوان نامزد انتخابات ریاستجمهوری برگزیده شده بود. او در چند سال اخیر در مورد امام موسی صدر اظهارات متفاوتی داشت. پس از ماجرای قتل که مسیر زندگیاش را به کلی تغییر داد و به حاشیه رفت به گفتوگوهای پراکندهای کفایت کرده است و فعالیت سیاسی شاخصی ندارد.
فارسی در گفتوگوی پرنکتهای با خبرگزاری فارس (بهمن ۱۳۹۶) گفت: آقای موسی صدر قبل از پیروزی انقلاب که من در لبنان حضور داشتم و انقلابیون دور من بودند نه دور او، با شاه رابطه خوبی داشت، ایشان میگفت که ما باید با مسیحیان متحد شویم و یک آخوند به کلیسا برود و یک کشیش نیز در مسجد پیشنماز شود. وقتی چنین حرفی را زد باید علیه او قیام میشد. ایشان باید به خاطر این حرف کشته میشد اما ما دیدیم که ارزشی ندارد هرچند قذافی او را کشت.
دکتر صادق طباطبایی در کتاب خاطراتش مینویسد: بدون مبالغه آقای فارسی از هیچ کوششی علیه آقای صدر فروگذاری نکرد. پس از انقلاب که به اسناد سفارت ایران در لبنان دسترسی پیدا کردیم سرنخ اغلب جزواتی را که منتسب به ایشان و بر اساس اطلاعات ایشان بود در آنجا یافتیم.