کسی که بیش از همه به نهاد ریاست جمهوری آسیب زد و این جایگاه را مخدوش کرد، محمود احمدینژاد بود؛ مردی که هیچ باوری به نهاد دولت نداشت. او معتقد بود دولت من هستم.
به گزارش پایگاه خبری، تحلیلی باز انتخابات، احمد غلامی در سرمقاله روزنامه شرقنوشت: «مواجهه ترامپ و اوباما در انتخابات میاندورهای مجلس نمایندگان در تاریخ آمریکا کمسابقه است. آنان در طرز تلقی خود از دموکراسی آمریکایی اختلاف مبنایی ندارند. هر دو حامی دموکراسیاند که استوار بر سرمایهداری است. اوباما و ترامپ به شیوه خود از منافع ملیشان دفاع میکنند و احزاب حامی آنان، دموکراتها و جمهوریخواهان هم در عین اختلافات فکری عمیق، در عمل تضاد چندانی با یکدیگر ندارند. اما چه شد که اوباما چنین زودهنگام وارد کارزار انتخاباتی، آن هم انتخابات میاندورهای نمایندگان مجلس شد؟ انتخاباتی که در ساختار سیاسی آمریکا اهمیت چندانی ندارد و معمولا رسم نیست رؤسایجمهور سابق در این دوره اینچنین پا به میدان بگذارند.
اوباما در یکی از آخرین سخنرانیهای خود در حزب دموکرات به صراحت دلیل حضورش را اینگونه بیان کرد: به صحنه آمدهام تا احترام را به جایگاه ریاستجمهوری آمریکا بازگردانم! این دلیل در ساختار سیاسی آمریکا دلیلی کاملا استراتژیک است. ترامپ در چند سال گذشته بارها ساختار سیاسی آمریکا را مخدوش کرده است؛ با سخنرانیهای تودهسالارانهاش یا موضعگیریهایی عجولانه در توییتر. حضور اوباما در انتخابات میاندورهای نمایندگان مجلس بیشباهت به حضور رئیس دولت اصلاحات در دوره انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ نیست. در آن زمان و بعد از گذشت چهار سال احمدینژاد بیش از هر چیز دیگر ساختار و جایگاه نهاد ریاستجمهوری را تضعیف کرده بود. به هر تقدیر حضور محمد خاتمی برای پیروزی نامزد اصلاحطلبان و نجات نهاد ریاستجمهوری نتیجهای دربرنداشت و احمدینژاد یک دوره دیگر بر سر کار ماند تا راه تضعیف این نهاد و نهادهای دیگر را ادامه بدهد.
اگر چه انتخاب میاندورهای نمایندگان مجلس آمریکا در سیاست داخلی ایران اثر چندانی ندارد اما نکاتی دربردارد که تأملبرانگیز است. اوباما در سخنرانی ۱۶ شهریور (هفتم سپتامبر) در دانشگاه ایلینوی گفت: قصد داشته به سنت رؤسایجمهور پیشین ایالات متحده آمریکا از دخالت در سیاست روز اجتناب کند اما اکنون این کار را ضروری میداند. او با اشاره به تحولات اخیر کاخ سفید تأکید کرد حتی کسانی که با دیدگاههای سیاسی او موافق نیستند، باید نگران وضعیت کنونی باشند و برای بازگرداندن اخلاق و قانونمندی به دولت تلاش کنند.
او گفت: من در اینجا هستم که یک پیام ساده به شما بدهم. باید رأی بدهید زیرا دموکراسی ما وابسته به آن است.
لیندا گراهام، نویسنده و روانشناس، بعد از این سخنرانی خطاب به اوباما گفت: پیروزی ترامپ ماحصل ریاستجمهوری شما بوده است و بعد در توییترش اعلام کرد ترس از پیروزی مجدد ترامپ در انتخابات اوباما را به میدان کشاند.
پولی بیوس و سیسرو، تاریخنگاران یونانی باور دارند سه شیوه حکومت را سه چیز به تباهی میکشاند. حکومت سلطنتی را بیدادگری، اشرافسالاری را نفوذسالاری و دموکراسی را تودهسالاری. آخری بیشباهت به وضعیت کنونی آمریکا نیست. به گفته اوباما این شرایط با دونالد ترامپ آغاز نشده است بلکه او نشانه یک بیماری است و نه علت آن. ترامپ در حال سرمایهگذاری روی نفرتهایی است که سیاستمداران چندین سال آتش آن را شعلهور کردهاند. این گفتهها به صراحت نشان میدهد نگرانی اوباما بیش از هر چیز مصلحت دولت و مصلحت همگانی است. او ترامپ را نشانه بیماری میداند؛ بیماریای که اگر علت آن شناسایی و جراحی نشود، به ساختار سیاسی و از همه مهمتر به «استواری سیاسی» آمریکا آسیب میزند.
استواری سیاسیای که نشاتگرفته از مصلحت همگانی است و مصلحت همگانی همان مصلحت نهادهای همگانی است. به گفته هانتینگتون نهادهای حکومتی مصالحی از آن خودشان دارند. مصالح فردی مصالح کوتاهمدتاند اما مصالح نهادی دیرپایند و هواداران آنها باید تا آیندهای نامحدود به فکر ابقای آن باشند. رؤسایجمهور نیرومند آمریکا کسانی هستند که نهاد ریاستجمهوری را مقتدر کردهاند. مردم آمریکا هم از آنان به عنوان رؤسایجمهور قدرتمند یاد میکنند؛ افرادی مانند جفرسون، لینکلن، روزولت و ویلسون که قدرت سِمتشان را گسترش داده بودند. در برابر آنها رؤسایجمهور ناتوان کسانیاند که نتوانستهاند از اقتدار این نهاد صیانت کنند. مردم از آنان به عنوان رؤسایجمهوری نام میبرند که به کشورشان خدمت شایانی نکردند. بنابر گفته هانتینگتون میتوان نتیجه گرفت لیبرالها باور دارند که مصلحت نهادی با مصلحت همگانی انطباق کامل دارد و قدرت نهاد ریاستجمهوری با خیر جامعه سیاسی یکی است. اکنون استراتژی حضور اوباما عیان شده است و این استراتژی معنایی جدی در ساختار سیاسی آمریکا دارد. این الگو شاید الگوی مناسبی برای تحلیل دورههای ریاستجمهوری ایران باشد. اگر چه دولتهای ایران، دولتهای در حال توسعهاند و مسائل و مصائب خاص خودشان را دارند که یکی از مهمترین آنها «نااستواری» سیاسی است. با تسامح میتوان گفت، هاشمی رفسنجانی در میان رؤسایجمهور ایران در این زمینه موفقتر از دیگران بوده است. در دوره هاشمی رفسنجانی نهاد ریاستجمهوری اقتدار ویژهای داشت؛ اقتداری که از دل آن کارهای بزرگ و خطاهای فاحش و جبرانناپذیری هم بیرون آمد.
این اقتدار با گرایش به «حاکمیتمندی» با دموکراسی دوره اصلاحات نسبت چندانی نداشت. دورهای که دولت اصلاحات در رأس کار بود و با برداشتی التقاطی از دموکراسی توانست برخی از نهادهای سیاسی را احیا و بازسازی کند. نهادهایی که عمر دیرپایی نداشتهاند تا راه را برای دموکراسی هموار کنند. اگر هاشمی رفسنجانی به نهاد ریاستجمهوری اقتدار داده، خاتمی به این نهاد اعتبار و مقبولیت ویژهای بخشیده است. هاشمی رفسنجانی و خاتمی دو نوع طرز تلقی از دموکراسی داشتند که در نقطهای به یکدیگر میرسیدند اما این اتفاق رخ نداد. هاشمی رفسنجانی از جمله چهرههای بعد از انقلاب بود که به نهادهای در اختیار خود، اقتدار میداد. نهاد مجمع تشخیص مصلحت نظام بعد از فوت او هرگز به جایگاه سابقش بازنگشت. پروژه حزب کارگزاران سازندگی پروژه ناتمام هاشمی رفسنجانی بود که به دلایل بسیاری ادامه پیدا نکرد که اگر ادامه مییافت، تغییری نسلی در ساختار سیاسی کشور رخ میداد.
کسی که بیش از همه به نهاد ریاست جمهوری آسیب زد و این جایگاه را مخدوش کرد، محمود احمدینژاد بود؛ مردی که هیچ باوری به نهاد دولت نداشت. او معتقد بود دولت من هستم. این طرز تفکر در کشوری که اغلب نهادهای آن نوپا بودند، صدمات جبرانناپذیری به کشور زد. بسیاری تلاش کردند تا مانع خسارات بیشتر او شوند که بالاخره این تلاشها دیرهنگام نتیجه داد و حسن روحانی سعی کرد عقلانیت را به سیاست ایران بازگرداند. اگر دموکراسی در ساختار سیاسی ایران ریشهدار بود، احمدینژاد نمیتوانست دوره دوم ریاستجمهوریاش را با اختیارات تاموتمام پشت سر بگذارد. از این بگذریم که او هنوز با ساختارهای سیاسی ایران طلبکارانه برخورد میکند. با روشهای دموکراتیک، دموکراسیها قادرند خودشان را اصلاح کنند. گیرم این دموکراسی همچون دموکراسی آمریکا سرمایهسالار باشد، مارسل گشه میگوید: «بر این باورم که میتوانیم در درون الگوی دموکراتیک، سرمایهداری را مهار کنیم و چیرگی امروز آن را بیبروبرگرد درهم شکنیم. البته الگویی که نیازمند نوسازی ژرف است. اما باید به هر بهایی حفظ شود. من به امکانهایی باور دارم که خود دموکراسی به ارمغان میآورد.»
این ایده مارسل گشه، پیشروتر از ایدههای مردان سیاست آمریکا است. ایدهای که تلاش میکند دموکراسی آمریکا را از سلطه جهانگیری مالی برهاند و ایده جهانگستری را که صرفا سیاسی است به جای آن بنشاند. با این که نظرات گشه خوشبینانه است اما تلاشی است برای رهایی دموکراسی از سلطه سرمایهداری. اوباما و ترامپ و احزاب دموکرات و جمهوریخواه قرابت چندانی با این ایده ندارند اما در بنبستهای سیاسی از جمله بنبستی که ترامپ آمریکا را به آن کشانده است، فقط با ابزارهای دموکراتیک میتوان با آن به مقابله برخاست. کاری که اوباما بسیار زودهنگام به استقبال آن رفت و ما در دموکراسی ایرانی با تأخیری چهار ساله از این بنبست خارج شدیم.
برای نوشتن این یادداشت از کتاب «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» نوشته ساموئل هانتینگتون، ترجمه محسن ثلاثی، نشر علم، استفاده شده است.